دور باشی یا نزدیک، دیدار نزدیک است، اما من خیلی دعا کردم که به نزدیک خودش دعوتم کند. تو عالم خیال و رویا ... غسل طهارت کردم، پاک و حلال ترین لباسم رو پوشیدم. انگار کسی منتظرم هست. باید آرام و آهسته قدم بردارم که در هر قدم ذکری با ثوابی است: سبحان الله ، الحمدلله ...، اما قدم های من آرام نمی شوند. پرواز می کنند. آخه اونجا یی که می رم، قطعه ای از بهشت است. لحظه ای بزرگ منتظر مه، بزرگتر از لحظه تولدم. اومدم به قلعه (لا اله الا الله) داخل شوم و اذن دخول می خوانم :« فاذن لی یا مولای فی الدخول افضل ما اذنت لاحد من اولیاءکِ؛ مولای من! به من اجازه بده وارد شوم، همانطور که به یکی از دوستان نزدیکت اجازه می دهی و بلکه بهتر از آن!»
شک ندارم که اجازه می دهد... و حالا حتماً لحظه خوش آمد گویی است:«بسم الله و بالله و فی سبیل الله ...» سلام میدهم و شک ندارم که زود پاسخ می گوید. سرم را به نشانه احترام پایین انداخته ام و نگاهم را به نشانه شرمندگی.
«... ای خدایی که به یکتایی ات و رسالت پیامبرت اقرار دارم! بر محمد و آل پاکش درود فرست، چنان درودی که هیچ کس جز خودت نتواند بشماردش...»
«... اللهم إلیک صمدت مِن ارضی...؛ خداوندا از سرزمینم خارج شدم و به تو رو کردم، شهرها را زیر پا گذاشتم به امید رحمت تو! پس بی پناهم مکن و دست خالی برم مگردان...»
نماز زیارت رو خوندم ، برای فرج دعا کردم و بعدشم برای همه مؤمنان. حالا نوبت حرف ها و خواهش های خودمه. چی بگم حالا که میزبان مهربان، منتظر شنیدنه و چگونه بگویم؟ به زبان مادری ام حرف می زنم.
مولای عزیزم! اومدم مثل همیشه برای وعده هایی که دادی؛ اما این بار اومدم ، نه فقط برای هزار حج و هزار عمره مقبولی که هنوز هم نه استطاعت رفتنش را دارم و نه لیاقت مقبول بودنش را.
اومدم نه فقط برای اینکه به خوابم بیایی و بگویی فلان حاجت و فلان آرزویت را برآوردم.
حتی نیومدم فقط برای گرفتن بهشتی که ضمانت کرده ای یا رهایی از آتشی که خودم به پا کرده ام. برای همه اینها آمده ام اما نه فقط همین. این بار اومدم که خواهش کنم به آن وعده بزرگتر وفا کنی. غسل طهارت کردم و اومدم تا کمکم کنی « دوباره متولد شوم»، پاک و سبک شوم، مثل روزی که از مادر زاده شدم.
آقای عزیز! به دادم برس، من گناه دارم. یک بار بزرگ گناه که با رضایت شما از سنگینی اش رها خواهم شد، شما که شرطی از شروط امان الهی هستی. می ترسم که با این همه زائر شکایت ما رو نزد خدا ببری که « خدایا! همین قوم مرا غریب و مهجور نگه داشتند»
آره! غریبی اون نیست که نام و نسبت را نشناسند، این است که حقت را نشناسیم، حق «امام بودن» و اطاعت شدن را، حق « مطیع» داشتن را.
می خوام در غریبی این روزگار، با چشم های باز به دیدنت بیام که پس از تولدم در آخرت، سه بار به بازدیدم بیایی و از هول و هراس غریبی و تنهایی نجاتم بدی ... و میدونم که می آیی، آقاتر از این حرف ها هستی امام رئوف! ... از بس که گل هستی و رو دادی به هر خاری.
کمکم کن که پیش از مرگ بمیرم و خدا بیامرزدم، به خاطر گل روی شما...
«اللهم انی اسئلک یا الله الدائم فی مُلکه... خداوندا مجلل تر از آنی که جز از عدالت بترسیم یا جز امید فضل و احسانت را در دل بپروریم، منت بگذار و با ما به فضلت رفتار کن نه با عدالت... یا من یسمی بالغفور الرحیم ...» برگرفته از نامه جامعه نشریه جامعة الزهرا(علیها سلام)
پی نوشت:
1- شب بیست و هفتم ماه رجب شبیه که هرکس مریضش رو به نجف برسونه شفایش بدست امیرالمومنین – علی (ع) رد خور نداره آه آه آه از فراق .
2-چه حالی داره !! سحر های حرم آقا ورودی های باب الرضا ، باب الجواد ، شب های خوندن زیارت جامعه کبیره شب های کمیل شب های گریه بر اربابمون حسین (ع) و شب گریه بر خروجش از مدینه کنار غریب الغربا که فقط غریب حال غریب را میداند.
3- و کنار همه ی این احوالات ، غزلخوانی و دعای کمیل شمس المادحین حاج آقا منصور ارضی عزیز... جانم! جانانم! به به ...
گمان می کنم مراسم حاج آقای ارضی اینطور باشد" از یکشنبه هر شب تا شب مبعث - ساعت 1 نیمه شب به بعد - صحن جمهوری یا شایدم جامع رضوی.
4 - رفقایی که مشرف می شن حقیر رو از دعای خیرشون فراموش نکنن.